فریاد کردن. فریاد زدن. صدا بلندکردن. بصدا درآمدن. عج. (منتهی الارب) : بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 181). جمله با وی بانگها برداشتند کان حریصان کاین سبب ها داشتند. مولوی. مؤذن بانگ بی هنگام برداشت نمیداند که چند از شب گذشته ست. سعدی. سپه را یکی بانگ برداشت سخت که دیگر چه رانی بینداز رخت. سعدی. عجعجه، بانگ برداشتن و فریاد کردن شتر از زدن یا از گرانباری بارگران. (منتهی الارب)
فریاد کردن. فریاد زدن. صدا بلندکردن. بصدا درآمدن. عج. (منتهی الارب) : بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 181). جمله با وی بانگها برداشتند کان حریصان کاین سبب ها داشتند. مولوی. مؤذن بانگ بی هنگام برداشت نمیداند که چند از شب گذشته ست. سعدی. سپه را یکی بانگ برداشت سخت که دیگر چه رانی بینداز رخت. سعدی. عجعجه، بانگ برداشتن و فریاد کردن شتر از زدن یا از گرانباری بارگران. (منتهی الارب)
بلند کردن باری را از دوش یا گردن و یا پشت کسی. تحمل. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ازدفار. (تاج المصادر بیهقی). احتمال. مقعّط. (منتهی الارب). رجوع به بار برتافتن شود. (آنندراج).
بلند کردن باری را از دوش یا گردن و یا پشت کسی. تحمل. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ازدفار. (تاج المصادر بیهقی). احتمال. مقعَّط. (منتهی الارب). رجوع به بار برتافتن شود. (آنندراج).
بلند کردن باری را از دوش و گردن و پشت کسی یا چارپایی، آبستن شدن حامله شدن، تخفیف دادن رنجهای کسی. یا بار برداشتن از دوش کسی. باو کمک کردن ویرا یاری کردن
بلند کردن باری را از دوش و گردن و پشت کسی یا چارپایی، آبستن شدن حامله شدن، تخفیف دادن رنجهای کسی. یا بار برداشتن از دوش کسی. باو کمک کردن ویرا یاری کردن